درس خـارج فقـه : فعالیت های فرهنگی امام باقر (علیه السلام)
مستندات
سخنرانیحضرت آیت الله صفایی بوشهـری
درس خـارج فقـه
موضوع: فعالیت های فرهنگی امام باقر (علیه السلام)
حوزه علمیه امام خمینی (ره) بوشهر
7/ دی ماه / 1390
روابط عمومی دفتر نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه بوشهر
بسم الله الرحمن الرحیم
تاریخ زندگی حضرت باقرالعلوم(ع) یک فراز حساس در بدترین نشیب تاریخ اسلام است. معارف و مبانی اسلامی و فرهنگ اسلامی قریب به یک قرن مورد تعرض قرار گرفته بود به طوری که نهضت ترجمهی کتب غیر اسلامی در ولاد اسلامی رایج شده و مخالفین اهل بیت (علیهمالسلام) جریان امور را به دست گرفته بودند، مبانی، مکاتب منحرف و اسرائیلیات رواج پیدا کرده بود، فقه، قرآن و حدیث چنان مورد تعرض قرار گرفته بود که امثال ابوحُریره مرجع حدیثشناسی شمرده میشد با اینکه خودش از غزائین و از جائلین حدیث بود و شرایطی ایجاد کرده بودند که اسلام در حالت اندراس قرار گرفته بود.
امام باقر (علیهالسلام) از یک فطرت سیاسی که اواخر دوره بنیامیه و آغاز حرکتهای براندازی عباسیان بود، آمدند و استفاده کردند و فرهنگ اسلامی را احیا کردند لذا شما اگر ملاحظه کنید احادیثی که امام باقر(ع) بیان کردهاند و در کتب روایی ما وجود دارد و احادیثی که از حضرت زینالعابدین(ع) وجود دارد اصلاً قابل مقایسه نیست، با ساحت مقدس حضرت سیدالشهدا(ع) اصلاً قابل مقایسه نیست، با امام حسن مجتبی(ع) اصلاً قابل مقایسه نیست. آمدند و با شاگردانشان به بیان مطالب و ضبط و ترویج آن و زمینه سازی برای ایجاد یک مدرسهی بزرگ برای امام صادق(ع)، کاری بزرگ در تاریخ اسلام انجام دادند و اسلام را احیا کردند.
اولین کاری که ایشان بعد از استقرار کرسی بیان فرهنگ اسلامی انجام دادند اولویت بندی کردند، اول از اصول و اعتقادات شروع کردند چون اگر این سالم نباشد فرعیات هم مستقر نمیشود. لذا احادیثی که از امام صادق(علیهمالسلام) می شنوید بیشتر جزء اصول اعتقادات است. «بُنِیَ الإِسلامُ عَلی خَمسٍ» و این سری احادیث و امام صادق(ع) بیشتر به فروعات پرداختند. حدیث مشهورِ «بُنِیَ الإِسلامُ عَلی خَمسٍ» نکات خیلی مهمی دارد، حضرت میفرمایند: بنیان اسلام بر پنج چیز است که بنیان یعنی اساس، طوری که بنا اگر یکی از این امور لطمه ببیند منهدم میشود، به شالودهای که اگر تخریب بشود و بنا میریزد بنیان میگویند. میفرماید: اسلام بر پنج چیز بنا نهاده شده است «الصلوة و الزکوة و الصوم و الحج و الولایة» سوال میشود «و ما افضلهم» مهمترین آنها کدام است؟ میفرمایند: «الولایة» ولایت، تحلیل میکنند «لعنها مفتاحهم» چون کلید تمامی آن چهار تای دیگر همین ولایت است، چرا؟ چون ولایت است که میآید تمام خصوصیات آن چهار تای دیگر را بیان میکند و این ولایت و ولایت مداری است که نشان از تقوا دارد چون مخالف ولایت، نفس گرایی است. هر کس که ولایت مدار نبود نفس مدار است یعنی خود مدار و خود محور است.
وقتی که انسان ولایت داشته باشد کشف میکند نماز را چطور بخواند، با چه کیفیتی، زکات، حج، روزه، اما اگر ولایت نداشت خودمحور و خود مدار میشود ولو پیامبر و اهلبیت بگویند من خودم این طور صلاح میدانم و این طور فکر می کنم.
این است که انسان باید نسبت به خداوند عزوجل، پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) و در زمان غیبت نسبت به ولایت فقیه، ولایت مدار باشد. اگر ولایتمدار نباشد یعنی خود محور و خود مدار، و اگر انسان در مقابل اهل بیت بگوید من چنانکه برخیها گفتند من دچار چالش اعتقادی و چالش جدی اعتقادی میشوم و هکذا در مقابل ولی فقیه بگوید من. آن هم در آغاز انحطاط و انحراف خود، سقوطش است، این است که انسان باید خیلی مواظب باشد که در مقابل خدا نگوید من، در مقابل پیامبر نگوید من، در مقابل امام نگوید من، در مقابل ولی فقیه نگوید من، این منها ایجاد منیّت میکند و کار خراب میشود. خود را خادم ولایت بداند نه ولایت را به خدمت بگیرد تا آنجا که ولایت به سود من است من هستم و آنجایی که ضرر است ما نیستیم. با حضرت اباعبدالله حسین(ع) هم همین کار را کردند، تا شب عاشورا ولایت بهدردشان می خورد و میگفتند ما هستیم، همین که صدای شمشیر آمد گفتن خداحافظ. با امام حسن مجتبی(ع) هم همین کار را کردند. تا آنجایی که ولایت به دردشان میخورد با ولایت بودند همین که صدای پول معاویه آمد و صدای مقام و پستهای معاویه آمد، برخی صدای شمشیر آمد، برخی احتمال دادند که امام حسن(ع) شکست بخورد یا با دوتا تحلیل غلط دشمن و با فکر و ذهنشان بازی کردن از ولایت جدا شدند، برخی ساکتین گوشه نشستند و گفتند تا ببینیم چه پیش میآید، برخی آن تیپی شدند و گفتند که نان در آن طرف است، برخیها هم تحلیل غلط آن طرف را شنیدند و گفتند حق با آن طرف است، برخیها صدای شمشیر فهمیدند و گفتند که خطرناک است و ولایت را رها کردند، خیلیها هم میدانستد که حق با ولایت است اما رها کردند که همه هم جزء خواص بودند و چنان بلایی به روز امام حسن(ع) مجتبی آوردند، او کریم اهلبیت بود به همه اینها هم داده بود و خورده بودند و به همه اینها خدمت کرده بود، و این خواص همینها بلایی به سر امام حسن(ع) آوردند که در خانه به او زهر دادند، چنان کرده بودند که اطرافیان او، دوستان او و همانهایی که با او بودند در پنهان علیه او بودند و یک روز خنجر برداشتند میخواستند او را بکشند و زدند و به ران حضرت خورد. همان کسی که پیامبر میگفت: «سَیِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» اینها میگفتند: «یا مضل المؤمنین»، پیامبر میگفت سید شباب اهل الجنه است، آنها میگفتند: بیخود میگوید و این مضل المومنین است، بعد میگفتند: چرا این حرف را میزنید پیامبر که آن را میگوید؟ می گفتند: پیامبر نمیفهمیده که این چه کسی است. اینطوری شد، هوای نفس و دنیاگرایی، انسان را بیچاره میکند.
هیچ کدام از اهل بیت، ریالی برای دنیا ارزش قائل نبودند، به دنبال پست و مقام نبودند، فقط آمده بودند که رسالت را انجام دهند، امامت خود را انجام دهند وگرنه ریاست کوفه و مدینه و مکه برای امام حسن مجتبی(ع) و امام حسین(ع)، به چه دردی می خورد، یک ریال میارزد؟ لذا امیرالمومنین گفت که به اندازه لنگه کفشی هم نمی ارزد. دنیا مثل آب بینی بزی است که در دست جزامی است، آمدند و چه کار کردند با فرزندان رسول خدا به خاطر این ولایت ستیزیشان، پیامبر ملاک میداد آنها توجیه میکردند، پیامبر به ولایت هدایت میکرد آنها یک جور دیگه برداشت میکردند، آنها جوری برداشت میکردند و اجرا میکردند که خود میخواستند، خود مدار بودند نه ولایت مدار. میرفتند تا آنجایی که ولایت امام حسن(ع) به درد میخورد کنارش بودند در کنارش هم علیه او بودند، کی کشف شد؟ آن موقعی که احساس خطر کردند و رهایش کردند، حتی علیه حضرت اقدام کردند و همانطور که عرض کردن با خنجر به جان آقا افتادند.
عبید الله بن عباس صدای پول معاویه که آمد امام حسن(ع) را رها کردند، زن امام حسن(ع) مجتبی با توطئه ی دشمنان ولایت در کنار امام حسن مجتبی(ع) بود امام او را ترور کرد. چرا او را ترور کرد؟ بخاطر اینکه به مقام برسد، چون دید اگر با امام حسن مجتبی(ع) باشد فایدهای ندارد معاویه جلو رفته است امام را ترور کرد تا به جلو برود، بعد او را تخریب شخصیتی کرد.
انسان که از ولایت جدا شد و از راه صحیح جدا شد، توجیه کرد مسائل خودش را به هر شکل، و مردانه نیامد برای حمایت از ولایت، آرامآرام جدا میشود طوری میشود که قلم و کاغذ برمیدارد و علیه ولایت فعالیت می کند، یک خنجری هم آماده میکند و در جیبش نگاه میدارد، یا خنجر زبان، یا حنجره بنان، که به موقع آن ضربه را بزند و در یک فضایی قرار میگیرد که چشم و ذهن و فکرش دیگر جایی را نمیبیند جز چیزهایی که به او القا میشود یا خودش در فکر رسیدن به پلههای بالاتر است و هر چه فکرش به سمت بالا رفتن باشد سقوطش شدیدتر است، چه کسانی بودند؟ معاویه، مروان بن حکم، عبیدالله بن عباس، ولید بن عقبه، جعده، اشعث بن قیس، محمد بن اشعث، اینها بودند که توطئه کردند میخواستند خودشان را بالا بکشند چند برابر بالا به زمین خوردند. خیلی باید مواظب باشیم، فکر نکنیم که الان ما محکم هستیم به خودمان نگاه کنیم یک تلنگر به خودمان بزنیم، کوزه که میخواهند بخرند یک تلنگر به آن میزنند تا ببینند چه صدایی میدهد، که شکسته است شکست نیست، یک تلنگر به خودمان بزنیم، یک ساعت انسان بنشیند به فکر خود باشد، یک ساعت انسان بنشیند و به خودش نگاه کند که چه کار کند، بین خدا و خودش بنشیند و نگاه کند، ببیند و توسل هم به ذات اقدس حضرت امیر مؤمنان(ع) پیدا کند ببیند چه کار بکند، چه خبر است؟ این درون چه کار میکند؟ به چه چیزهایی چنگ انداخته است؟ تمسک او به ولایت و ولایت مداری است یا نه؟ این چنگ انداخته به قدرت و ثروت ولو به اسم حمایت و این امور که خطرناک است، مطمئناً هم انسان زمین میخورد، این در آیات شریفه و در روایات ما است تجربه است، لذا میفرماید: محاسبه کنید محاسبه کنید محاسبه کنید خودتان را.
خداوند انشاءالله همه ما را از کوچکترین کار زندگیمان تا بزرگترین، از خط ولایت جدا نکند، در خط ولایت و ولایت مداری باشیم انشاءالله و استفاده کنیم این چند صباحی که زنده هستیم و نکند به خاطر برخی از چیزهای دون که انسان بعد از یک سال که به آنها نگاه میکند می ببیند چه کرده خجالت میکشد رویش نمیشود حرف بزند که من بودم این کار را کردم و من بودم که آن عمل را انجام دادم، چگونه نگاه کنم به ولایت؟ حالا دیگران نه اما چگونه نگاه کنم به خودم؟ »لعنها مفتاحهم» ولایت مفتاح است مفتاح یعنی کلید باز، کلید که نباشد در باز نمیشود یعنی تعطیل است و انسان پشت در است، تقلا میکند ولی پشت در است ولی دیوار اسلام هم بلند است این طور نیست که بتواند روی دیوار بزند، بیچارگی این است که فکر میکند آن طرف در است . «وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ» این طرف در است کلید ندارد فکر میکند آن طرف است و نمیفهمد که دارد چه مسیر خطرناکی را میرود، راهش را بسته و فکر میکند در متن راه است، «و یحسبون عنهم و یحسبون ثمها» فکر میکند خیلی کار خوبی میکند، خیلی مواظب باشید که شرمنده خدا و اولیای خدا نشنیم انشاءالله .
نظرات